چرا بعضی کشورها فقیرند؟

دشواری‌های اقتصاد ایران برای الحاق به WTO
آگوست 10, 2012
مفاهيم مبهم بهره‌وري و عملکرد
آگوست 10, 2012

آتیلا یایلا*
ترجمه: آیدین فرنگی
«چرا بعضی کشورها فقیر هستند؟» پرسش مذکور در اصل سوال درستی محسوب نمی‌شود؛ زیرا پرسشگر ثروتمند بودن را قاعده و فقیر بودن را استثناء در نظر گرفته است.

 

به بیان دیگر در منطق و ادراک نهفته در پس این سوال، ثروتمند بودن وضعیتی طبیعی و عادی به حساب آمده و فقیر بودن انحرافی از شرایط طبیعی؛ در حالیکه پژوهش‌های صورت گرفته در تاریخ اقتصاد کاملا عکس آن را نشان می‌دهد. فقیر بودن در طول تاریخ وضعیت عمومی انسان‌ها بوده و ثروتمند بودن چیزی خارج از این وضعیت فراگیر. بدین ترتیب شکل درست پرسش چنین خواهد شد: «چرا بعضی کشورها ثروتمند هستند؟» البته به دلیل سادگی فهم مساله بهتر است بخش دومی را هم به سوال بالا اضافه کنیم: «چرا بعضی کشورها ثروتمند و برخی دیگر فقیر هستند؟»
تاریخ فقر و تاریخ رهایی از چنگال آن موضوعی است اسرارآمیز. فقر روزگاری بر سراسر جغرافیای جهان مستولی بود، اما امروز برخی کشورها بسیار ثروتمند و بعضی دیگر بسیار فقیر هستند. بی‌تردید عاملی که سبب درک ما از مفهوم ثروتمند بودن شده وجود قابل رویت این وضعیت است. اگر قرار بود درباره دنیای هزار سال قبل صحبت کنیم پرسش مطرح شده در این یادداشت بی‌معنا به نظر می‌رسید؛ چرا که در آن مقطع فقر بر تمام جهان حکمفرمایی می‌کرد. نقطه تکوین ثروتمند بودن برخی کشورها به انقلاب صنعتی برمی‌گردد. دنیا تقریبا از قرن هیجدهم به شکلی پیوسته در حال ثروتمند شدن است. اگر جهان را یک کل فرض کرده و نمودار محصول سراسر آن و درآمد سرانه تمام انسان‌ها را در سه قرن اخیر مقایسه کنیم، آنچه ذکر شد را به روشنی خواهیم دید. سعادت بزرگی است برای جهان چون امروز تعداد جمعیتی که گذشتگان حتی تصورش را هم نمی‌کردند در سطحی از رفاهی زندگی می‌کنند که حتی در مخیله پیشینیان نیز نمی‌گنجید.
آیا مطرح کردن موضوع «استعمار» پاسخ مناسبی برای پرسش آغازین این گفتار است؟ اکنون افزایش خارق‌العاده ثروت جهانی سبب شده مساله فقر بیشتر جلب توجه کند و فقیر بودن به وضعیتی غیرقابل تحمل بدل شود. در گذشته همه کشورها فقیر بودند، اما امروز برخی فقیر هستند و برخی ثروتمند و شکاف بین فقیر و غنی به شکل غیرقابل انکاری واضح و عمیق شده. در این مدت رهایی برخی کشورها از چنگ فقر ما را به سوی این باور سوق داده که فقر مساله‌ای است قابل حل و درست به همین دلیل با هدف ارائه پاسخ به پرسش اصلی این گفتار، راهکارها و راهبردهای متفاوتی عرضه شده است.
دوگانه جانسوز «فقیر، غنی» را از منظر جغرافیای اسلام هم به وضوح می‌توان به تماشا نشست. جغرافیای اسلام به واقع فقیر محسوب می‌شود. تولید ناخالص ملی مجموع کشورهای عضو اتحادیه عرب کمتر از تولید ناخالص ملی اسپانیاست. جغرافیای اسلام به عنوان یک کل اقتصادی در قیاس با فرانسه در رتبه پایین‌تری قرار می‌گیرد. ممالک ثروتمند عرب نه در مفهوم اقتصادی، بلکه به سبب مالکیت یک کالا(نفت) ثروتمند به حساب می‌آیند. از هر زاویه که نگاه کنیم جغرافیای اسلام را در قیاس با غرب بسیار فقیر خواهیم یافت. اگر تا 20 سال آینده تغییری اساسی در روند کنونی اقتصاد جهان روی ندهد، دو کشور چین و هندوستان نیز از مجموع کشورهای اسلامی پیشی خواهند گرفت.
پرسش آغازین گفتار را اندکی تغییر می‌دهم: «چرا جهان اسلام فقیر است؟» در پاسخ به این پرسش جواب‌های کلیشه‌ای متفاوتی مطرح شده: غربی‌ها و آن دسته از ساکنان کشورهای اسلامی که ارتباطی عقیدتی با دین اسلام ندارند، اسلام را منشاء فقر حاکم بر این ممالک می‌دانند. در نقطه مقابل این دسته گروه دومی قرار دارد که دور شدن از اسلام را به عنوان منشاء ابتلاء مسلمانان به فقر معرفی می‌کند. هر دو نگاه کلیشه‌ای فوق که آنها را می‌توان محصول پیشداوری محسوب کرد، امکان بحث و تحلیل جدی روی مساله را سد می‌کند؛ در حالیکه نه اعتقاد گروه نخست را می‌توان سبب فقیر شدن جغرافیای اسلام دانست و نه باور دسته دوم می‌تواند موجب رهایی از فقر شود.
برخی نویسندگان در تشریح دلایل فقر به صورت عام و در تبیین علل فقر در جهان اسلام، به طور خاص، به خوانش‌های تاریخی سوسیالیستی متوسل شده‌اند. در نظر آنان استعمار مهم‌ترین منشاء ثروت غرب به حساب می‌آید. به اعتقاد آنها بین سرمایه‌داری بازار و «دولت، ملت» غرب اتحادی گریزناپذیر برقرار است. علاوه براین آنان نیروی کار برده‌ها را نیز به عنوان یکی دیگر از دلایل مهم ثروت غرب ارزیابی می‌کنند. تزهای فوق به‌رغم عامه‌پسند بودن‌شان کلیشه‌هایی هستند که ذهن را به تنبلی سوق می‌دهند. وجود یک «کولونیالیزم» (از انواع استعمار) وحشی در گذشته غرب قابل انکار نیست، اما آنچه در پس ثروت امروز غرب خوابیده، استعمار محسوب نمی‌شود؛ چندان‌که به بنا به نوشته تاریخ‌دانان معتبر حوزه اقتصاد، نقش استعمار در ثروت کنونی غرب به ده درصد هم نمی‌رسد.
اما چرا کسانی استعمار را مهم‌ترین دلیل ثروت غرب می‌دانند؟ زیرا آنها بر اساس تفکر مرکانتیلیزم، ثروت را محصول تجارت یک طرفه و تجمیع پول خارجی با معادن گران‌قیمت دانسته، میزان ثروت را در دنیا ثابت در نظر می‌گیرند. اگرچه زمانی داشتن چنان اندیشه‌ای طبیعی محسوب می‌شد، تاریخ اقتصاد جهان از وقوع انقلاب صنعتی تا به امروز در مسیر ابطال آن حرکت کرده است. اسپانیا و پرتغال به عنوان وحشی‌ترین استعمارگران تاریخ، در توسعه اقتصادی در قیاس با سایر کشورهای غربی عقب‌مانده‌ محسوب می‌شوند. دنیا شاهد نمونه‌هایی بوده و هست که بدون دست یازیدن به استعمار ثروتمند شده‌اند. در نظر داشته باشیم که استعمار غارتگری است و غارتگری در ردیف فعالیت‌های اقتصادی قرار نمی‌گیرد.
توسعه اقتصادی متکی است به برپایی و حفظ ساختارهای تولیدی با هدف رفع منظم نیازهای بشری و در دیگرسو استعمار هم مانع برپایی این ساختارهاست و هم از استمرار بقای آنها جلوگیری می‌کند. از یاد نبریم که افزایش رفاه با افزایش آزادی‌ها ارتباطی تنگاتنگ دارد…
تز مشهور «وبر» موسوم به «اخلاق پروتستان و سرمایه‌داری» مهم‌ترین رساله ارائه شده در خصوص تبیین علل ثروت غرب به حساب می‌آید. وبر ثروت را محصول سرمایه‌داری بازار می‌داند، اما مارکسیست‌ها حاضر به‌پذیرش این دیدگاه نیستند. در هر حال نسبت برقرار شده بین سرمایه‌داری و اخلاق پروتستان باید مورد بحث قرار بگیرد. بنابر عقیده وبر اخلاق پروتستانی راه را بر روی سرمایه‌داری گشوده و از همین رو
است که ابتدا مناطق پروتستان‌نشین اروپا به توسعه دست یافته‌اند. البته در 20 سال اخیر رساله وبر از دو سو مورد هجمه قرار گرفته است. تز نخستی که رساله وبر را به چالش کشیده می‌گوید اخلاق پروتستانی منجر به سرمایه‌داری نشده، بلکه این سرمایه‌داری است که اخلاق پروتستانی را ایجاد کرده. تز دوم هم می‌گوید نخستین رشد در زمینه سرمایه‌داری نه در اروپای پروتستان که در اروپای کاتولیک، به خصوص در دولت- شهرهای ایتالیا به وقوع پیوسته. امروز با کمک پژوهش‌های معتبر ثابت شده آموزه‌های کاتولیک در زمینه مفاهیمی چون بازار و تجارت آزاد و پول عادلانه سابقه‌ای بیشتر از تفکرات پروتستان در این موضوعات دارد. سرمایه‌داری برای زایش و بقای خود نیاز به ملت ـ دولت‌های مدرن ندارد و نمی‌توان از ارتباط آشکار این دو وجود رابطه علت و معلولی را استنتاج کرد. نخستین سرمایه‌داری مدرن در دولت – شهرها پدید آمده. الصاق غارتگری و استعمار به سرمایه‌داری لیبرال هم درست نیست. باید توجه داشت آنهایی که با اشغال سرزمین‌ها به تحمیل هویت سیاسی مطلوب خود پرداخته‌اند، آنهایی که با تولید ماشین‌های جنگی غول‌آسا به قتل عام مردم دست زده‌اند و آنهایی که بوسیله نمادهای سیاسی از بسط بینش مردم جلوگیری کرده‌اند، صنف سیاستمدارها و دولتمردان (دولت‌ها) بوده‌اند.
ثروت اقتصادی روی پایه‌های مشخصی بنا شده: اقتصاد بازار و به بیان دیگر اقتصاد آزاد و آزادی. اگر به نام اقتدار عمومی، ایدئولوژی، فلسفه، آرمانشهر، دین و… حوزه خصوصی افراد مورد دخالت قرار نگیرد انسان‌ها خواهند توانست از نسلی به نسل دیگر وضعیت اقتصادی خود را بهبود ببخشند. بی‌تردید فرمولی که ذکر شد به‌رغم سادگی، از پشتوانه دلایل سیاسی، حقوقی و اقتصادی برخوردار است. در کار انسان‌ها دخالت نکنید، مزاحم آنها نشوید، مانع‌تراشی نکنید، در برابر استفاده آنها از توانایی‌های بالقوه و در برابر رفتارهای طبیعی انسانی‌شان سد ایجاد نکنید. کوتاه سخن اینکه به آزادی انسان‌ها احترام بگذارید. این مسیری است که به ثروت اقتصادی منجر می‌شود.
*متفکر و عضو هیات علمی دانشگاه قاضی ترکیه در رشته اقتصاد و فلسفه سیاسی
منبع: روزنامه زمان، چاپ ترکیه

]]>

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *