هابز و دولت مدرن

اصول مدیریت دولتی
می 27, 2011
توازن قوا چيست؟
می 27, 2011

Oil painting on canvas, Thomas Hobbes (1588?1679), aged 89, British (English) School, inscribed bottom right: THOMAS / HOBBES ?tatis/ Su? LXXXIX / 1676. A half-length portrait of an elderly man, turned slightly to left, facing, spectacles in his left hand, seated behind a table on which are writing materials, a sheet of paper indistinctly inscribed with date, and a copy of the Leviathan; landscape background left through window.

توماس هابز در زمان جنگهای داخلی و مذهبی زیسته و به نوشتن می پرداخت. به همین دلیل شاید به نظر برسد كه ما امروزه كمتر چیزی را بتوانیم از او فراگیریم. اما به قطعیت می توان گفت هر كس كه به جنگهای غیرقابل كنترل مذهبی در ایرلند شمالی و یا خاورمیانه به جدیت بیندیشد، به وضوح درمی یابد كه این نبردها در عصر ما همان میزان شر و زیان به همراه دارد كه در عصر هابز با خود به ارمغان می آورده است . در این میان صلح داخلی نیز همواره از ارزش مشابهی برخوردار بوده است. گذشته از این موارد مشترك، به نظر می رسد تفكرات هابز عملاً چیز چندانی برای آموختن به ما دربرندارد. سیستم فكری او در زمانی شكل گرفته است كه انقلاب صنعتی هنوز مراحل ابتدایی خود را می گذراند و بنابراین نوعی آناكرونیسم (ناهمگونی زمانی ـ محتوایی) در افكار وی مشاهده می شود. به عبارت دیگر عبارات و اصطلاحات به كار گرفته شده از سوی هابز امروزه، آنچنان دور از ذهن ماست كه نه تنها امكان درك دقیق گفته های وی وجود ندارد بلكه نمی توان نظرات وی را برای زدودن ابهاماتی كه امروزه با آن روبرو هستیم، به كار گرفت. با این دیدگاه رایج، تنها می توان آثار هابز را به عنوان ادبیات (هابز در واقع یكی از قوی ترین سبكهای نوشتاری انگلیسی را داراست) و یا به عنوان بخشی از تاریخ مطالعه كرد، اما نمی توان از آنها چیزی، آموخته و یا در پرتوی آنها راه خود را یافت.

آنچه كه در برابر این دیدگاه رایج می توان گفت، این است كه صاحبان این تفكر راه را كاملاً اشتباه می پیمایند و به بیراهه می روند. شاید مواردی چون ویژگیهای خاص تفكرات هابز كه بیشتر یادآور روشهای قرون وسطایی استدلال است تا روشهای علمی نوین در حالی كه همواره ادعا می كرد استدلال خود را برپایه روشهای نوین علمی بنا نهاده است و یا برخی از آرای افراطی او باعث این برداشت شده باشد. با این وجود باید توجه داشت كه هنوز هم بسیاری از دیدگاههای هابز از موضوعیت برخوردار بوده و ما می توانیم به طرق مختلف از آن منتفع گردیم. این موضوع هیچ ارتباطی با عصر و یا دوره زندگی هابز ندارد. او در آغاز عصر مدرن می زیست (۱۵۸۸ تا ۱۶۷۹)، با این وجود افرد نادری به غیر از وی قادر به پیش بینی نهایت مدرنیته بوده اند. در مقایسه با هابز، جان لاك واقعاً یك متفكر دوراندیش است، كانت از عمق فكری چندانی برخوردار نیست و بورك تنها یك نوستالوژیست قلمداد می شود. آرا و ایده های هابز نه تنها از ناهمگونی زمانی ـ محتوایی با شرایط جاری رنج نمی برند بلكه كاملاً با عصر حاضر مرتبط است. ما در پایان عصر مدرنیته ای زندگی می كنیم كه هابز در جست وجوی درمان بیماریهای آن بود. اندیشه هابز تا بدانجا پیش می رود كه او به دنبال شناسایی نقاط ضعف دولت مدرن بوده و این كار را به صورتی اعجاب برانگیز اما همزمان پاردوكسیكال انجام می دهد.

آنچه كه از تئوری هابز می آموزیم، ضعف دولت مدرن است، چرا كه این دولت اهداف بسیار عظیمی را در نظر داشته و همزمان بیش از حد گسترش می یابد. نكته تأسف بار اینجاست كه دولت مدرن عملاً از عهده اصلی ترین وظیفه خود كه انتقال ما از حالت جنگ «همه علیه همه» به «صلح و جامعه مدنی » است. برنیامده است. دولتهای دموكراتیك مدرن خود عملاً تبدیل به اسلحه ای در جنگ «همه علیه همه » شده اند. گروههای رقیب با منافع مختلف به رقابت با یكدیگر می پردازند تا با به چنگ آوردن حكومت، از آن برای بازتوزیع منابع میان خود استفاده كنند. در حقیقت ضعف دولت مدرن باعث می شود تا به جای انتقال ما از شرایط جنگ «همه علیه همه» و به بازتولید همان شرایط بپردازد. در چنین شرایطی دولتهای دموكراتیك مدرن درگیر جنگ سیاسی و قانونی «همه علیه همه » شده و سازمانها و نهادهای جامعه مدنی به حاشیه رانده می شوند. اما نزاعهای شكل گرفته در دولتهای مدرن الزماً اقتصادی نیستند. تمامی دموكراسیهای مدرن و به صورت ویژه ایالات متحده، دولت را به صحنه برخورد و نزاع میان دكترینهای مختلف تبدیل كرده اند. نزاعی كه تحت لوای مسائلی چون حقوق اساسی یا عدالت اجتماعی و برتری طلبی صورت می گیرد. با نگاهی به دولتهای تمامیت خواهی كه جهان كمونیست آفریده است، باز هم عمق فاجعه نمودارتر می گردد. هیولای ساخته جهان كمونیست به حدی دهشتناك است كه حتی هابز نیز علی رغم بدبینی و نبوغ خاص خود قادر به پیش بینی آن نبود.

كمونیسم و لیبرالیسم با دور شدن از مكاتب سیاسی اصیل خود، اكنون باری بر دوش جامعه مدنی شده اند. باری كه گاه حمل آن سخت آزاردهنده می نماید. حتی در دموكراسی های غربی نیز لیبرالیسم بیش از آنكه محافظ و پاسدار جامعه مدنی باشد، در نقش دشمن آن ظاهر شده است. ما از آشوب و تلاطم ناشی از وجود جوامعی بدون قانون رسته اما به دشواریها و سختیهای دولتهای نامحدود گرفتار آمده ایم.
دولتهای مدرن ضعیف هستند چرا كه بیش از حد توان خود مسؤولیت بر عهده گرفته و همزمان مدعی قدرت و اختیاراتی می شوند كه عملاً فاقد آن هستند. شاید این موضوع پارادوكسیكال به نظر برسد، اما همانند هر پارادوكس دیگری، حقیقتی ناب در آن نهفته است. با نگاهی دوباره و البته بدون پیشداوری، نه تنها می توان این حقیقت را كشف كرد بلكه می توان دلایل انتقادآمیز بودن كاركرد دولتهای مدرن را نیز دریافت. برای این منظور ابتدا باید به دكترینهای اصلی هابز در مورد انسان، جامعه و دولت بازگردیم. ابتدا دیدگاه هابز در مورد طبیعت انسانی را بررسی می كنیم. آنچه كه بیش از هرچیز در دیدگاه هابز در مورد انسان جلب توجه می كند، دوری آن از «دیدگاه كلاسیك در مورد انسان» است كه به كامل ترین وجه توسط ارسطو تعریف شده و توسط او به آن رنگی مذهبی (مسیحی) داده شده است.

به موجب دیدگاه كلاسیك، انسان هنرمند هر موجود دیگر در جهان دارای یك پایان طبیعی یا تكامل (telos) است و وظیفه انسان درك و تلاش برای رسیدن به این وضعیت است. اما در دیدگاه هابز، بشر دارای هیچ «خیر برتر» یا هدف نهایی نیست كه به آن جامه عمل بپوشاند. به عبارت دیگر هیچ «خیر برتر»ی (Summun bonum) وجود ندارد بلكه تنها یك «شر برتر» یا (Summun malum) وجود دارد كه هدف انسان دوری گزیدن از آن است. یك زندگی مطلوب بشری شامل كسب هیچ خیر برتر یا نهایی نمی شود بلكه تنها به ارضای خواستهای متوالی انسان محدود می شود. هابز معتقد است كه:
موفقیت مستمر به دست آوردن آن چیزهایی است كه انسان از زمانی به زمان دیگر آرزو می كند. به عبارت دیگر تحقق مداوم خواسته ها و آرزوها، شادمانی بزرگی است. شادمانی و سعادت زندگی در این موضوع است چرا كه از دیدنی «آرامش ذهنی ابدی » وجود ندارد. حداقل تا زمانی كه ما در این دنیا زندگی می كنیم چنین چیزی وجود ندارد، چرا كه زندگی چیزی جز حركت نیست و نمی تواند حتی لحظه ای بدون طالب و آرزو ، بدون ترس و یا بدون احساس باشد.»

از دید هابز، همانگونه كه مشهورترین مفسر آرای او در قرن بیستم مایكل اوك شات (Michael Oakeshott) بیان می كند، موفقیت انسان را باید در موارد زیر یافت:
موفقیت انسان در لذت نیست ـ آنها كه هابز را یك هدونیست (لذت طلب) تلقی می كنند، كاملاً در اشتباه به سر می برند ـ موفقیت انسان در شادمانی بزرگ نهفته است. نوعی تكامل پویا، بدون نهایت و بدون لحظه ای سكون.

هابز این موضوع را خود با صراحت و تأكید بسیاری چنین بیان می كند:
«شادمانی بزرگ زندگی هرگز در سكون ذهنی ارضا شده نهفته نیست. چرا كه هیچ هدف غایی (Finish Ultimus) یا خیر برتر، آن چنان كه در كتب فلاسفه قدیم از آن سخن گفته می شود، وجود ندارد…
شادمانی بزرگ در دستیابی مداوم به آرزوها است و تحقق آرزویی به دنبال آرزویی دیگر. به دست آوردن هر خواسته آغاز راه تحقق خواسته دیگری است. دلیل این امر در یك نكته اصلی نهفته است كه هدف از خواسته ها و آرزوهای انسانی، لذتی یكباره نیست بلكه حصول اطمینان از امكان رسیدن به آرزوهای آتی است.»

در این حالت، از دید هابز خیر انسانی در حركت یا تلاش جهت تحقق آرزوها و اهداف انسانی نهفته است. بدین ترتیب برای انسانها، بزرگترین شر ممكن عدم تحرك یا مرگ می باشد چرا كه مرگ قطع و پایان تمامی حركتها و آرزوهاست. در حقیقت از دید هابز انسانها از مرگ و بیش از هر چیز از مرگی دردناك و همراه با خشونت فرار می كنند. هابز به همان صورت كه Epicurus عدم وجود درد را نشانه خیر انسانی می داند تا وجود لذت، هابز نیز اجتناب از مرگ را هدف اصلی انسان تلقی می كند تا زندگی. اما این دیدگاه چگونه در مورد جامعه قابل تعمیم می باشد؟
از دیدگاه هابز نوعی رقابت دائمی برای دستیابی به آنچه كه می تواند از مرگ جلوگیری كرده و یا آن را به تأخیر اندازد، در اجتماع وجود دارد. هابز «زندگی انسانی» را به مسابقه ای تشبیه می كند كه هیچ هدف دیگری جز «پیشی گرفتن بر دیگران» در ذهن شركت كنندگان وجود ندارد.

اما هدف اصلی از این مسابقه و همزمان عواقب ناشی از آن را هابز بدین صورت توصیف می كند:
«تمایل عمومی نوع بشر، خواست و آرزوی كسب قدرت پس از قدرت دیگر تنها با مرگ متوقف می شود. علت به وجود آمدن این تداوم قدرت طلبی تنها این نیست كه انسان خواستار قدرتی فراتر از آنچه كه اكنون دارای آن است می باشد و یا اینكه او با قدرتی متوسط هرگز ارضا نمی شود. علت شكل گیری این رقابت را باید در این موضوع دانست كه انسان بدون كسب قدرت بیشتر هرگز نمی تواند مطمئن شود كه سطحی از قدرت كه به آن راضی است، حفظ خواهد شد.»

تز اصلی تفكرات هابز براین اساس شكل گرفته است كه در غیاب یك قدرت سلطه كه انسانها را به صلح وادارد، شرایط طبیعی انسان، شامل نوعی تضاد و یا جنگ می شود. جمع بندی مشهور هابز از مجموعه استدلالات پیشین، وی را به اینجا می رساند كه:
«در دوران جنگ، هر انسانی دشمن انسانی دیگر است. زندگی انسان بدون امنیت ادامه می یابد و بشر هیچ محافظی جز توانایی قدرت خود ندارد. در چنین شرایطی جایگاهی برای صفت نمی توان متصور بود، چرا كه ثمره این شرایط عدم قطعیت و ناامنی است.بنابراین فرهنگی نیز شكل نخواهد گرفت، تبادلات كالا متوقف می شود، خانه ای احداث نمی شود و هیچ دانشی بر سطح زمین تكامل نمی یابد. هنر جامعه، زمان، نامه نگاری و… همه بی معنا می شوند و از همه هراسناك تر آنكه احساس ترس تداوم و خطر مرگ دردناك بر همه سایه می افكند. زندگی انسانی در تنهایی فقر و خشونت به پایان می رسد.»

هابز پس از این مقدمه به نتیجه گیری نهایی خود می رسد:
«جامعه بشری تنها با خلق یك انسان مصنوعی، یك قدرت برتر كه به او امكان انجام هر آنچه كه برای حفظ و تثبیت صلح مدنی لازم است اعطا گردیده، می تواند از شرایط طبیعی جنگ گذر كند.»
به عقیده هابز «این قدرت برتر باید قدرت عمل نامحدود داشته و منحصر به فرد باشد» چرا كه در غیر این صورت در مورد دامنه اختیارات بحث و جدل صورت گرفته و بار دیگر صلح و ثبات در معرض خطر قرار می گیرد. هابز اعتقاد داشت كه ایده وی در میان انسانهایی كه با درك معضلات ناشی از كاركرد دولتهای ضعیف و ناتوان، از این كاستیها رنج برده اند، با استقبال عمومی روبرو خواهد شد و به همین دلیل بر طرح و ایده لزوم وجود «لوی یاتان» یا «قدرت برتر» به شدت پای فشاری كرد و آن را به عنوان قلب و عنصر اصلی نظریات خود مطرح می كرد.

منبع:ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *