زندگی چند نسلی در سازمان و صعوبت کار مدیران
مارس 22, 2025در توصیف معمولی بودن
آوریل 1, 2025
چرا هر چه علم بیش تر می شود حزن هم بیش تر می شود؟
نوشته دکتر مصطفی ملکیان
۱. پوچ بودن جهان
وجه اول این است که به نظر می آید هر چه شما عقل ورزی تان بیشتر می شود به نامعقول بودن جهان پی می برید. می بینید جهان امری معقولی نیست. این لزوما ارزش داوری منفی نیست فقط به این معناست که ساختار عقلانی تناسبی با ساختار این جهان ندارد. همین! بیشتر از این را نشان نمی دهد. این همان absurdity جهان است؛ به تعبیری بی منطق بودن جهان! حیوانات چون این منطق را ندارند بهتر می توانند قدرت انطباق با هستی را پیدا کنند ولی گویی ما وصله ناجوریم! برای همین است که کامو می گفت: «آغاز فکر کردن آغاز تحلیل رفتن تدریجی است»
۲. تلخ تر شدن حقایق هستی با پیشرفت علم
وجه دوم این است که عقل به حقایق تلخ پی می برد. در عالم انسانی وقتی واقعیت های بزرگ کشف شد بشر تلخ کام شد. مثلا کانت گفت هر چه روان شناسی پیش رفت کند بشر تلخکام تر می شود چون بیشتر به تنهایی خودش پی می برد یا هر چه علم بیشتر پیشرفت می کند نامختار بودن انسان بیش تر مکشوف می شود. خب معلوم است من و شما از این که عروسک خیمه شب بازی باشیم احساس خوبی نداریم. یا این واقعیت که روز به روز بیشتر تقویت می شود که ما بالمآل اگوئیست و خودخواه هستیم.
۳. وجود روان ناخودآگاه
وجه سوم چیزی است که امثال فروید به آن توجه دارند و آن این که تو در سطح ناخودآگاه ات گمان می کنی تصمیم می گیری در حالی که در واقع تحت تأثیر روان ناخودآگاه ات کار می کنی. چه چیزی تلخ تر از اینکه یک بخشی از وجود شما تحت تسلط خودتان نیست!
۴. جدیت در زندگی لزوما نتیجه بخش نیست
وجه چهارم اینکه در عالم هر چه قدر جدیت بورزید هیچ تضمینی نیست که به مقصود برسید. یعنی نهایت چیزی که در عالم می شود گفت این است که جدیت شرط لازم رسیدن به هدف است ولی مطلقا شرط کافی نیست.
غره مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند
نومید هم مباش که رندان جرعه نوش
ناگه به یک خروش به مقصد رسیده اند