

ابوالقاسم فنایی از درس آموزان مکتب سروش، اخلاق خدایان را همردیف با اخلاق حقوق بشر دانست. او اینگونه حکم کرد که “با توجه به نظریه ی تقدّم اخلاق بر دین، حق خداوند و حقوق بشر، هر دو از حقوق اخلاقی هستند و از اراده ی تشریعی خداوند سرچشمه نمی گیرند؛ بنابراین همانگونه که حق خدا از اراده ی تشریعی او سرچشمه نمی گیرد، حقوق بشر نیز از اراده تشریعی او سرچشمه نمی گیرد و لذا با حکم شرعی نمی توان حقوق بشر را تخصیص زد.” در نظر فنایی، حقوق بشر در عِداد حقوق خداوندی معنا یافت. هر دو حقوقی اخلاقی اند و حرمت هر دو یکسان. و آنگاه این حکم ابوالقاسم فنایی که “خدا می تواند انسان را نیافریند اما نمی تواند او را بیافریند و سپس حق او را نقض کند، یا حق نقض این حقوق را به بنده ای از بندگان خود واگذار کند.” در این تحلیل، مقام خداوندی آنگونه نیست که بر اریکه ی قدرت بنشیند و امر و نهی سلطانی کند و با سرپنجه ی قدرت، امور انسانی را تدبیر کند. خداوند هم باید که با بنده اش بر زمین بنشیند و حکم انسانی بر زمینیان صادر کند. اخلاق خدایان از مقام الوهیت سابق به در آمده بود و همنشینی با زمینیان را انتظار می بُرد.
سروش دباغ از دیگران شاگردان پدرش بود که مقام اخلاق خدایان را تلطیف کرد و الوهیت خدایی را صبغه ای زمینی بخشید. او عنوان کرد که “یک سالکِ مُدرن به سر وقت خدا می رود و یگانگی چیزها را تجربه می کند، اما این امر متضمن مستغرق شدن در “او” و به سان “پَرّ کاهی در مصاف تند باد” از یک سو به آن سو شدن و بی اراده بودن نیست”. سروش دباغ بر این باور است که در مواجهه با خداوند، اراده ی آدمی هم می باید که حرمت بیابد و از مقام انسانیت پای پس نکشد. در این تلقی، سهمی هم برای اراده ی آدمی در نظر گرفته می شود. سروش دباغ، از قول مرحوم اقبال لاهوری چنین نقل کرده است که “باید خودِ نحیف و به محاق رفته را احیا کرد و آن را دویاره به صحنه آورد و بدان محوریت بخشید و سلوکِ معنوی ای را موّجه انگاشت و برکشید که متضمنِ اعمالِ اراده و اختیار سالک است”.در این تلقی است که اراده ی آدمی هیچگاه در اراده ی خداوندی مستحیل نمی شود و رنگ نمی بازد. انسانیت انسان پای برجاست و هیچگاه دستخوش “فنا” نمی شود.
در این فضا است که آرش نراقی از دیگر درس آموزانِ عبدالکریم سروش، به میدان می آید و از خدایی سخن می گوید که حریم خصوصی انسانها را مراعات می کند و بسیاری از رفتارهای آدمی را نمی بیند و حرمت مقام انسانیت می نهد. خدایی که نراقی تصویر می کند، ملتزم به تقیّدات انسانی است و در بسیاری از خلوت گزینی های آدمی وارد نمی شود. آرش نراقی اخلاق خدایان را اینگونه ترسیم می کند: “در ادبیات دینی وقتی می گوییم خداوند قادر مطلق است، معنایش این نیست که خداوند تمام کارها را می کند، معنایش این است که خداوند می تواند هر کاری را بکند(مشروط بر آنکه انجام آن کار منطقاً محال نباشد.) بر همین قیاس، به نظر من، وقتی می گوییم خداوند عالم مطلق است، معنایش این نیست که خداوند تمام چیزها را می داند، معنایش این است که خداوند می تواند هر چیزی را بداند (مشروط بر آنکه آن چیز منطقاً دانستنی باشد.) یعنی در پاره ای موارد، خداوند تصمیم می گیرد که پاره ای چیزها را نداند- اگر می خواست می توانست بداند، اما تصمیم می گیرد که نداند”. بر اساس این ایده ی نراقی، خداوند هم، ادبِ زمینیان را می داند، در اموراتشان مداخله ی تام و تمام نمی کند، خلوتِ آدمیان را حرمت می نهد و به حریم شخصی و خصوصیشان وارد نمی شود. به تعبیر نراقی “در زندگی انسان لحظه هایی است که فقط مال خود اوست- دلش نمی خواهد کسی را به آن راه بدهد. می خواهد تمام لحظه از آنِ خودش باشد، و هیچ کس حتی خداوند از آن با خبر نباشد.” اخلاق خدایان در نظر شاگردان سروش به گونه ای ترسیم شده که آرش نراقی در آخرین تاملات خود، این پرسش را بدیهی می داند که “آیا این توقع نامعقولی است که از خداوند بخواهیم حریم خصوصی ما را رعایت کند؟ یعنی به حرمت این لحظه های بسیار شخصی و خصوصی خود تصمیم بگیرد که آن لحظه ها را نداند؟” حکم نهایی آرش نراقی این است که “به نظرم خدای اخلاقی حریم خصوصی انسانها را رعایت می کند”. اخلاق خدایانی که نراقی ترسیم می کند، به غایت، تلطیف شده، مدارا جو، دست یافتنی، اخلاقی و البته انسانی است.