نقطه معني دار هستي

لویاتان بار دیگر به حرکت در می‌آید
آگوست 10, 2012
مشکلی به نام دولت بزرگ
آگوست 10, 2012

توجه خاص به  مسئله انسان يكي از بارزترين مشخصه‌هاي فلسفه روس است كه دلالت بر خود ويژه‌بودن آن به عنوان يك مكتب فلسفي بكر و بديع دارد و در شديدترين شكل متافيزيكي‌اش مطرح شده است.

بسياري از متفكران روس از اين موضوع سخن به ميان آورده‌اند؛ به عنوان مثال زلنكوفسكي نوشته است: «اگر لازم باشد كه خطوط كلي و عمومي فلسفه روس را مشخص كرد، من «انسان‌مركزگرايي» جست‌وجوها و پژوهش‌هاي فلسفه روس را به عنوان امري متقدم مطرح مي‌كنم.» فلسفه روس قبل از هر چيز به موضوعاتي درباره انسان، سرنوشت و طريقت‌هايش و مفهوم و غايت تاريخ پرداخته است. در عين حال، در درون موضوع انسان‌شناسي هم به‌راحتي مي‌توان مواردي را متوجه شد كه از مشخصه‌هاي بسيار منحصر به خود فلسفه روس هستند و آن را از نمونه‌هاي غربي حل  مسئله انسان متمايز مي‌سازند.

اين مسئله همان‌قدر كه مربوط به منابع و سرچشمه‌هاي فلسفه انسان‌شناسي مي‌شود، با نتيجه‌گيري‌هاي اين فلسفه نيز مرتبط است كه نزد بسياري از متفكران با متناقض‌بودنشان و همچنين افراط‌گرايي‌شان در خواسته‌ها و مطالبات از هر انسان مجزا، ما را به شگفتي ‌وامي‌دارند. اما قبل از سخن به‌ميان‌آوردن از نتيجه‌گيري‌ها و استنباط‌ها، سعي خواهيم كرد كه خود منطق كلي ايده‌اي كه به اندازه و درجات متفاوتي در افكار و قضاوت‌هاي تقريبا همه متفكرين روس نيمه دوم قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم وجود دارد را به خاطر بياوريم.

در فلسفه روس حل مسئله ماهيت انسان و وضعيت او در عالم دائما در ارتباط با مسئله ماهيت «مطلق» است. از آنجا كه خود «مطلق» معمولا در چارچوب ايده «وحدت جمعي» فهميده مي‌شود، پس طبيعي است كه‌از اين ايده- كه مي‌توان آن را «مشخصه موروثي» اصلي عملا تمامي فيلسوفان روس از پترياكوولويچ چادايف تا سيميون لودويگوويچ فرانك و پاول الكساندرويچ فلورفسكي دانست- شروع به بررسي فلسفه روس كنيم.

ايده وحدت جمعي مخصوص‌فيلسوفان روس به عنوان مركزي فكري و معنوي تصوراتي در باب وضعيت ايده‌آل كل عالم (وضعيتي كه در آن پراكندگي عالم و جدايي  و بيگانگي عناصر مجزاي آن از يكديگر از ميان برداشته شده است) را در خود جاي مي‌دهد. در اين وضعيت فراگير، در عالم مي‌توانست هارموني مطلقي حكمفرما شود كه به خردترين عناصر آن [عالم] نيز مفهومي تكرارناشدني و «زيبايي‌اي» تكرارناشدني ببخشد.

در نسبت با اين وضعيت آرماني عالم، وضعيت كنوني عالم را ضرورتا بايد بي‌نهايت «ناقص» و «ناتمام» تلقي كرد كه از يك سو از ايده‌آل دوري جسته ولي از سوي ديگر برخي از جلوه‌هاي بنيادي آن را در خود حفظ كرده است. در ايده وحدت جمعي، يگانه منبع اصلي شر و نقصان در عالم، همان جدايي و پراكندگي عناصر مجزا از امر واحد كلي  و فراگير است و تنها به خاطر ارتباطات متقابل حفظ‌شونده و كاملا ازميان‌نرفته ميان اشياء و پديده‌هاي عليحده با امر واحد كلي است كه در اين اشيا و پديده‌ها گونه‌اي مفهوم  و گونه‌اي اهميت پايدار حفظ مي‌شود؛ ضمن آنكه ميزان كمال و معني‌داربودن آنها مستقيما منوط به ژرفاي ارتباط آنها با تمام عالم و همچنين گوناگوني و تعدد مناسبات با تمامي پديده‌ها و حوادث اطراف است.

ولاديمير سالاويف در  منسجم‌ترين و منظم‌ترين شكل به اين ايده اساسي در فلسفه روس جامه عمل پوشاند. او مي‌پنداشت كه جهان ما در نتيجه روند تقريبا رازآميز «جدايي‌اش» از وحدت جمعي ايده‌آل و به علت رهايي «آزادي منفي» عناصر عليحده اين وحدت جمعي – كه منجر به اتحاد عناصر به صورت  «جدا از هم» و استيلاي هاويه و شر در دنياي پديدارشده گشت- ايجاد شد. اما وحدت جمعي آرماني، طبق نظر سالاويف، همچنان وجود دارد و در نسبت با دنياي «جداشده» و «سقوط‌كرده» ما گونه‌اي اساس ماوراءالطبيعي و هدف نهايي توسعه و پويندگي آن است.

اين همان هستي روحاني است‌. سالاويف همچون تمامي فيلسوفان روس، خصوصا توجه زيادي به جايگاه انسان و بشريت در عالم و نقش آن در «سقوط» عالم و «تولد دوباره» آن و همچنين در دستيابي مجدد به وضعيت وحدت جمعي ايده‌آل مبذول مي‌دارد. انسان جزئي خاص از هستي ناقص و ازهم‌پاشيده است و درست همان «جزئي» كه در آن محتواي وحدت جمعي كامل و ايده‌آل در حد كمال حفظ شده است. انسان، گويي آخرين «مأمن» وحدت جمعي، درون عالم تجزيه‌شده به اجزاي غير‌مرتبط عليحده است.

انسان همان نقطه معني‌دار بودن و مرتبط بودن هستي است كه به هستي و عالم اجازه مي‌دهد تا اجزاي مفهوم مطلق و وحدت كامل خود را حفظ كنند. انسان ضمن حفظ ارتباط متقابل معنوي خود با وحدت جمعي ايده‌آل يعني خدا، عالم خاكي- كه او در آن زندگي مي‌كند- را از فروپاشي كامل‌و هاويه نجات مي‌بخشد. انسان ضمن جامه‌عمل‌پوشانيدن به ايده‌آل‌هاي معنوي خير، ‌وحدت و هارموني كه در خود  دارد‌ و آنها را از ارتباط رازوارانه و قدسي خود با خدا تحصيلشان مي‌كند، تمام عالم ناقص را به سوي يكپارچگي مجدد با وحدت جمعي ايده‌آل سوق مي‌دهد؛ به سوي وحدتي جديد و متعالي؛ به سوي معني‌دار بودن؛ به سوي وصل مجدد با خدا. سالاويف تقريبا در تمامي نوشته‌هاي خود، دورنماي انسان و عالم رهنمون‌شونده توسط او به سوي كمال را خوشبينانه ارزيابي مي‌كند.

او به اين اصل ايمان دارد كه وصل با خدا نه‌تنها ممكن است بلكه توسط انسان در تاريخ خود عملي خواهد شد. فهم انسان به مثابه يگانه نيروي اصلي محرك و سوق‌دهنده عالم به سوي وحدت جمعي كامل و ايده‌آل همان چيزي است كه ايده انسان- خدايي سالاويف را تشكيل مي‌دهد. از يك سو، در اين ايده اعتقاد به وحدت رازوار موجود ميان خدا و انسان يا به صورتي ديگر در فهم انسان به عنوان آن جزئي كه درون عالم خاكي محتواي وحدت جمعي ايده‌آل را حفظ مي‌كند، مرتبط‌بودن تمام عالم را تضمين مي‌كند و آن را از فروپاشي نهايي، دور نگه مي‌دارد نهفته است.

اما از سوي ديگر در ايده انسان- خدايي، آگاهي به نقصان   اين عالم هم وجود دارد  كه در آن هم  انسان زندگي مي‌كند و هم خود انسان وجود دارد زيرا كه عالم و انسان مكمل يكديگرند و آنها را نبايد جدا از هم انگاشت. به همين علت نيز نقصان عالم به طور همزمان نقصان انسان نيز هست و انسان هر اندازه هم كه خود را كامل احساس كند، اين احساس او را فريب مي‌دهد چراكه تكامل نهايي و واقعي او بايد تكامل واقعي و نهايي تمام عالم را- كه برايش او هسته ارتباط‌دهنده و درك‌كننده است- نيز در نظر داشته باشد. به همين علت نيز ايده انسان- خدايي بيشتر حاوي مطالباتي در باب جهد مستمر و مبارزه پيگير به منظور دستيابي به حد اعلاي اين وحدت، يعني حد اعلاي كمال هم انسان و هم تمامي عالم است تا بيان وحدت موجود ميان خدا و انسان.

نزد طرفداران شهير سالاويف (برديايف، فرانك، ايلين و كارساوين) تغييرات و اصلاحات نظري، درست در همين نقطه وارد شده‌اند. مبارزه انسان براي دستيابي به كمال و هارموني عالم آن‌طور كه بايد و شايد، در حال انجام شدن است و تنها در صورتي حد كمال وظيفه اختياري به دوش گرفته شده را در نظر خواهد داشت كه از يك سو وضعيت ايده‌آل عالم در هيچ ساحت هستي‌شناسانه‌اي موجود نباشد و از سوي ديگر از طرف انسان همچون دورنماي فراچنگ تكامل درك و فهميده شود.

اما فلاسفه روس با رد وجودداشتن وضعيت ايده‌آل عالم و‌وحدت جمعي ايده‌آل در گونه‌اي ساحت فراتجربي و غيرقابل فهم هستي، ناگزير به ضرورت «به گونه‌اي ديگر درك كردن» مفهوم خدا رسيدند. خدا ديگر از ماهيت مطلق و نيك لايتناهي به گونه‌اي مسئله و معما بدل شد كه انسان مي‌بايست راز آن را برخود بگشايد و اين گشايش در آن زمان واقعي تاريخي – كه انسان در آن مي‌زيست- امكان‌ناپذير بود. ‌

جست‌وجوهاي پايان‌ناپذير خداوند‌ بهترين نمود كلامي خود را در توانايي انسان در خلق غايت كمال، هارموني و نيكي و همچنين در عزم راسخ به دگرگون‌كردن عالم و خود-  طبق قوانين اين غايت كمال-    مي‌يابند. چنين ديدگاهي منجر به انسان‌مركزي متافيزيكي افراطي مي‌شود كه نيكلاي برديايف بسيار واضح آن را اظهار داشت.

سيميون فرانك-   نابغه‌ترين انديشمند طرفدار فلسفه سالاويف- ايده بسيار بكري را كه در آن مطلق‌بودن متافيزيكي انسان به كمك ايده «مكمل يكديگر بودن» انسان و عالم اثبات مي‌شد مطرح كرد. اگر فرض كنيم كه  انسان و ماهيت معنوي او محدود در مكان به توسط جسمش و در زمان به توسط دوره زندگاني‌اش هستند در آن صورت مطلق بودن انسان و جايگاه مركزي او در جهان واقع را به هيچ صورت نمي‌توان اثبات كرد. فرانك، برهان مي‌آورد كه اين محدوديت چيزي جز توهم نيست. زندگي مادي محدود به زمان و مكان انسان تنها «قله كوه يخي» است. انسان در ماهيت حقيقي مادي- معنوي خود محدود نيست بلكه معرف  وجه خاصي از عالم، يعني روح است.

روح، اصل محصور در خود و جدا از ساير امور نيست بلكه گويي آينه ذهني دستگاه عالم يا دقيق‌تر، وحدت ذهني وجود عيني تشكل‌يافته يا منكسرشده به گونه‌اي منحصربه‌فرد و اشباع‌شده با اصول زندگي معنوي است. فرانك  ضمن بسط و توسعه نظام فلسفي خود به اين نتيجه مي‌رسد كه تمام وجود عيني نتيجه پويندگي خلاقانه‌اي است كه از تكثر اصل انساني سرچشمه مي‌گيرد (هر انسان به‌تنهايي و خدا به عنوان حلقه ارتباط و وحدت تمام هويت‌هاي تجربي) و همچنين مفهوم «شيء» در نسبت با مفهوم «هويت» (فرد) در درجه دوم اهميت قرار دارد. فرد را نبايد عنصري عليحده و بلكه بايد جنبه عليحده هويتي تمام عالم انگاشت.

عالم، در ماهيت خود، «مجموع» هويت‌هاي كاملا شخصي و آزاد خلاقانه است درست در همان معني‌اي كه مكان «مجموع» سه بعد آن است. فيلسوفان مختلف در چارچوب اين ايده اساسي بنيادي و يگانه كه انسان را در مركز متافيزيكي جهان واقع قرارمي‌دهد، معنا و مفهوم مشخص آن «مبارزه‌اي» را كه انسان بايد در عالم به پيش برد، مي‌فهميدند. اين مسئله همچنين درك و فهم مشخص از دلايل شر و نقصان در حيات خاكي را نيز مفروض مي‌دارد. صرفنظر از تفاوت‌هاي آشكار در نقطه نظرات انديشمندان مختلف روس در باب اين مسئله مي‌توان مشخصه بسيار مهم و مشترك آنها را كه به‌وضوح بسيار در جهان‌بيني داستايفسكي نمايان است، مشخص كرد.

سيدمازيار كمالي

http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=106866

نوشت

]]>

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *