وال استریت ژورنال — در پایان قرن بیستم، اتفاق عجیبی برای مادران، پدران و فرزندان افتاد. این اتفاق «تربیت فرزند» نام داشت. از زمانی که انسانها وجود داشتهاند، مادران و پدران و بسیاری دیگر بهطور ویژه از فرزندان مراقبت کردهاند. اما بر اساس لغتنامه مریام وبستر، واژۀ «تربیت فرزند» (parenting) تا سال ۱۹۵۸ در امریکا کلاً وجود نداشته و در دهۀ ۱۹۷۰ باب شده است. گاهی منظور افراد از اصطلاح «تربیت فرزند» کاری است که والدین انجام میدهند؛ اما اکثر اوقات، بهخصوص امروزه، «تربیت فرزند» معنای کاری را یافته است که والدین باید انجام دهند. «تربیت فرزند» فعلی هدفمحور است؛ عملی را توصیف میکند، نوعی کار. هدف این است که کودکتان را به بزرگسالِ بهتر یا شادتر یا موفقتری تبدیل کنید، بهتر از چیزی که ممکن بود در حالتهای دیگر بشود یا (این را بهزمزمه بخوانید) بهتر از بچۀ همسایه. «تربیت» درست باعث خلق بچۀ درست میشود که او هم به بزرگسالی درست تبدیل میشود. این تفکر که والدین میتوانند تکنیکهای خاصی را یاد بگیرند که بچههایشان را بهتر بار میآورد، بسیار در میان طبقۀ متوسط امریکا شایع است، چنان شایع که شاید بدیهی بهنظر برسد. اما این تصویر توصیفی است بهطور بنیادی نادرست. برای فهمیدن اینکه والدین و کودکان چطور فکر و عمل میکنند، این راه درستی نیست. برای فهمیدن اینکه چطور باید فکر و عمل کنند هم راهی نادرست است. مراقبت از کودکان همیشه وظیفۀ انسانیِ محوری و دشواری بوده است. بچۀ انسانها خیلی طولانیتر از بچههای هر حیوان دیگر به ما والدینشان وابستهاند؛ مثلاً شامپانزههای جوان در هفت سالگی میتوانند به همان اندازه که غذا میخورند، جمعآوری هم بکنند. بچههای انسان حتی در گروههای شکارچیگردآورنده هم نمیتوانند حداقل تا پانزدهسالگی چنین کاری کنند. پس برای مراقبت از فرزند انسان، افراد زیادی موردنیاز است، نهفقط مادر، بلکه پدر، مادربزرگ، پدربزرگ، عموها و داییها، عمهها و خالهها و بچههایشان، برادران و خواهران و حتی دوستان. زیستشناسان
دریافتهاند که انسانها در فرایند تکامل، شبکهای منحصربهفرد از مراقبت را شکل دادهاند. برخلاف نزدیکترین خویشان نخستیسانمان، خانوادۀ گسترده و «شبهوالدین»[1] (افراد کمککنندهای که خویشاوند نیستند) همه با هم از بچههای نیازمند مراقبت میکنند. ما در بخش اعظم تاریخ انسان، در چنین گروههای خانوادگی گستردهای زندگی میکردیم. این یعنی با خواهر کوچک یا نوزادان عمو و خاله تمرین میکردیم و نگاه میکردیم که چگونه بسیاری افراد دیگر از بچهها مراقبت میکنند تا اینکه ما نیز این کار را یاد بگیریم. اما در اواخر قرن بیستم، خانوادهها کوچکتر و پراکندهتر شد، افراد دیرتر بچهدار میشدند و والدین طبقۀ متوسط، وقت بیشتری را صرف کار و دانشگاه میکردند. منابع قدیمی حکمت و مهارت دیگر در دسترس نبود. امروزه اکثر والدینِ طبقۀ متوسط سالها کلاس میروند و به کارهایی اشتغال مییابند، سپس بچهدار میشوند. پس تعجبی ندارد که والدین مدرن، مراقبت از بچهها را هم مانند دانشگاهرفتن و کارکردن میپندارند: شما با درنظرداشتن هدفی خاص به دانشگاه و سر کار میروید و میتوان به شما آموخت که چگونه در دانشگاه و کار پیشرفت کنید. کارکردن برای بهدستآوردن نتیجهای خاص، الگویی خوب برای بسیاری از تعهدات اساسی انسان است؛ مثلاً الگویی خوب برای نجاران یا نویسندگان یا مدیران است. اینکه نجار یا نویسنده یا مدیرعامل خوبی باشید، از روی کیفیت صندلیها، کتابها یا محصولات نهاییتان مشخص میشود. درمورد «تربیت فرزند»، والدین مثل نجار هستند؛ اما هدفْ ساختن نوعی خاص از محصول، مثلاً صندلی نیست؛ بلکه نوع خاصی از فرد است. در کار، تخصص موجب موفقیت میشود. نوید «تربیت فرزند» این است که مجموعهای از تکنیکهای مشخص، یعنی نوعی تخصص وجود دارد که والدین میتوانند یاد بگیرند و بهکمک آنها، به هدفشان، یعنی شکلدهی زندگی فرزندانِ خود، برسند. به همین صورت، صنعتی عظیم به وجود آمده است که نوید آموزش دقیق آن تخصص را میدهد. حدود شصتهزار کتاب در بخش تربیت فرزند در سایت آمازون وجود دارد که اکثر آنها واژۀ «چگونه» را در عنوان خود دارند. بررسی علمی رشد، چندان مؤید چنین تصویری نیست. درست است که تجربیات کودکی بر زندگی بزرگسالی تأثیر میگذارند (بچههایی که فقیرند یا به آنها کمتوجهی میشود احتمال بیشتری دارد که در بزرگسالی دچار مشکل شوند. ثبتنام
این کودکان در پیشدبستانی باعث میشود زندگی آنها بعدها بهتر شود)؛ اما والدینِ طبقۀ متوسط، وسواس زیادی به تغییرات کوچک در تکنیکهای تربیت فرزند دارند. باید با نوزادتان بخوابید یا بگذارید فریاد بزند؟ بچه را که در کالسکه میگذارید، صورتش باید رو به جلو باشد یا عقب؟ بچهها باید چقدر مشق داشته باشند؟ چقدر زمان را باید پشت کامپیوتر صرف کنند؟ تقریباً هیچ شواهدی وجود ندارد که هریک از اینها تأثیری قابلپیشبینی در چگونگیِ شکلگیری شخصیت کودک هنگام بزرگسالی داشته باشند.
آیا این یعنی والدین هیچ تأثیری ندارند؟ دقیقاً برعکس: از نقطهنظر علمی پدر/مادربودن، برخلاف «تربیت فرزند» اهمیتی حیاتی دارد، اما بهطرزی کاملاً متفاوت.
چرا دوران نابالغی و کودکیمان، باوجود هزینههایی که برایمان دربردارد، اینقدر طولانی است؟ دوران طولانیِ کودکیِ انسان (و زحمت زیاد مراقبت از کودکان که ملازم آن است) یکی از عوامل کلیدی موفقیت تکاملی انسان است.
ما انسانها بیشتر از هر حیوان دیگر به توانایی یادگیریمان وابستهایم. باور کنونی این است که مغز بزرگ و توانایی بالای یادگیریمان در وهلۀ اول برای رویارویی با تغییر، تکامل یافتهاند.
عامل محرکِ تکامل فوری انسان ظاهراً تغییرات جوی در دورۀ پلیستوسن۲ بوده است. مسئله این نبود که هوا فقط گرمتر یا سردتر میشد، بلکه بهطوری غیرقابلپیشبینی از گرمایی شدید به سرمای شدید و بالعکس تغییر میکرد. امروزه انسانها باعث تغییرات جوی میشوند؛ اما در گذشتۀ تکاملی، تغییرات جوی باعث انسانها شد.
مهمتر از همه، انسانها کوچنشین بودند و از محیطی به محیطی دیگر کوچ میکردند. بهلطف فرهنگ بود که هر نسل جدیدی توانست محیط خود را بسازد و اصلاح کند. این یعنی انسانها ناچار شدند تا با انواع خیلی زیادی از محیطهای متنوع سازگار شوند.
تصویرسازی: اولاف هاجک
یکی از راههای سازگاری انسان با این تغییرات، پرورش تعداد زیادی بچه با خلقوخوها و تواناییهای کاملاً متفاوت بود. این امر ضامن این بود که بالاخره یکی در نسل جدید، مهارت لازم جهت رویارویی با محیطهای غیرقابلپیشبینیِ پیشِرو را داشته باشد.
یادگیری انسان نیز باعث گوناگونی بیشتر فرزندانمان میشود. زحمات و تعهد ما در مقام والدین، به هر نسل این فرصت را میدهد که دربارۀ نحوۀ عملکرد دنیا و چگونگی بهبودبخشیدن به آن، فکرهای جدیدی بکند. کودکی دورهای است با فرصتهای
تغییرپذیری و احتمالات، کاوش و نوآوری، و یادگیری و خیال.
بسیاری از حیوانات ذهنهایی دارند که به دقت با محیطی خاص سازگار میشود. ذهن ما میتواند تغییراتی غیرقابلپیشبینی داشته باشد تا با محیطهای غیرقابلپیشبینی سازگار شود؛ اما این راهبردْ ایرادی هم دارد: نمیتوان بهطور همزمان هم دربارۀ محیطی جدید آموخت و هم این آموختهها را عملی ساخت. قطعاً دوست ندارید هنگامی که ماموتی دارد به شما حمله میکند، به این فکر فرو روید که با آن چهکار کنید.
راهحلی تکاملی برای این نقطهضعف، درنظرگرفتن محافظانی برای انسان است، افرادی که تضمین میکنند انسانها قبل از اینکه واقعاً مجبور به دفاع از خودشان شوند، فرصت شکوفایی، یادگیری و خیال را داشته باشند. این محافظان همچنین دانشی را که نسلهای قبل اندوختهاند، به نسل بعد منتقل میکنند.
اگر «تربیت بچه» الگوی نادرست است، پس الگوی درست چیست؟ خوب است به یاد آوریم که «تربیت» درواقع نه فعل است و نه نوعی کار. چیزی که باید از آن حرف بزنیم «پدر/مادربودن» است، یعنی مراقبت از فرزند. پدر/مادربودن بخشی از رابطهای عمیق و منحصراً انسانی است، یعنی داشتن نوعی خاص از عشق، نه انجام کاری خاص.
مثلاً همسربودن بهمعنای انجام «همسرداری» نیست، دوستبودن بهمعنای انجام «دوستی» نیست، حتی در فیسبوک، یا مثلاً ما برای مادر و پدرمان «بچگی» نمیکنیم. اما این روابط نقشی محوری در کیستی ما دارند. هر انسانی که زندگی شادی دارد، غرق در این روابط اجتماعی است.
صحبت از عشق بهخصوص عشق والدین به فرزندانشان شاید فوقاحساسی و ساده و بدیهی به نظر برسد؛ اما عشق ما به فرزندان نیز، مانند تمام روابط انسانی، بخشی از تاروپود زندگی روزمرهمان است و کاملاً پیچیده، متنوع و حتی متناقض است.
میتوانیم تلاش کنیم بهتر دوست داشتهباشیم، بدون اینکه عشق را «کار» در نظر بگیریم. میتوانیم بگوییم که سخت تلاش میکنیم همسر یا شوهر خوبی باشیم یا اینکه برایمان مهم است که دوستی خوب یا فرزندی بهتر باشیم.
عشق هدف، واحد سنجش یا طرح اولیه ندارد؛ اما مقصود دارد. منبع: آیاستاک
اما ملاک من برای ارزیابی موفقیت ازدواجم این نیست که آیا شخصیت شوهرم از زمان ازدواجمان تغییر کرده یا نه. کیفیت رفاقتی قدیمی را هم نمیتوان با این سنجید که آیا دوستم از زمان اولین دیدارمان، شادتر یا موفقتر است یا نه. اما معیار نانوشتۀ «تربیت فرزند» چنین چیزی است: اینکه صلاحیت شما در مقام والدین میتواند با بچهای که خلق میکنید سنجیده شود و میشود.
مهمترین پاداشهای پدر/مادربودن،
نمرات و جوایز فرزندان یا فارغالتحصیلی و ازدواج آنها نیست. این پاداش همان لذت جسمانی و روانشناختی لحظهبهلحظۀ حضور در کنار این فرزند و لذت لحظهبهلحظۀ فرزند از بودنِ با شماست. بهجای ارزشنهادن بر «تربیت فرزند»، باید «پدر/مادربودن» را ارج نهیم. بهجای اینکه مراقبت از فرزندان را نوعی کار بدانیم که هدف آن تولید بزرگسالانی باهوش یا شاد یا موفق است، باید آن را نوعی عشق به شمار آوریم. عشقْ هدف، واحد سنجش یا طرح اولیه ندارد؛ اما مقصود دارد. مقصود عشق، شکلدهیِ سرنوشت فرزند عزیزمان نیست؛ بلکه کمک به اوست تا خودش این سرنوشت را شکل دهد. والدین باید چهکار کنند؟ یافتههای علمی با آنچه از پیش میدانیم همخوانی دارد؛ هرچند که دانستن، آن را آسانتر نمیکند: ما بیدریغ خود را وقف عشق و مراقبت از فرزند میکنیم. ما درحالی چنین میکنیم که تمام بچهها متفاوتاند، تمام والدین متفاوتاند و بههیچوجه نمیدانیم که فرزندمان در آینده چطور فردی خواهد شد. سعی میکنیم به فرزندانمان حس ایمنی و ثبات کاملی دهیم. ما درحالی چنین میکنیم که هدف کلیِ آن پایگاه امن این است که فرزندان را به خطرکردن و ماجراجویی ترغیب کند. سعی میکنیم دانش، حکمت و ارزشهایمان را به فرزندانمان انتقال دهیم؛ درحالیکه میدانیم آنها دانشمان را اصلاح میکنند، حکمتمان را به چالش میکشند و ارزشهایمان را از نو شکل میدهند. درواقع، هدف اصلیِ تعهد، تربیت و فرهنگ این است: ممکنساختنِ تغییر، خطر و نوآوری. حتی اگر میتوانستیم بچههایمان را دقیقاً به فرد مدنظرمان در بزرگسالی تبدیل کنیم، این کار هدف تکاملیِ دوران کودکی را از بین میبرد. ما بهدنبال شهودمان میرویم، تقلا میکنیم و امیدِ بهترینها را داریم. شاید بهترین استعاره برای درک رابطۀ خاص ما با فرزندان، استعارهای قدیمی باشد. مراقبت از فرزندان مثل مراقبت از باغ است و پدر/مادربودن مانند باغبانی است. وقتی باغبانی میکنیم، درواقع کار میکنیم، عرق میریزیم و معمولاً ناخوشایندیهای زیادی را تحمل میکنیم. این کار را میکنیم تا فضایی حفاظتشده و پرورنده برای شکوفایی گیاهان خلق نماییم. باغبانان همه میدانند که هیچچیز، آنطور که نقشه کشیده بودیم، از آب درنمیآید. بزرگترین لذتها و پیروزیها و البته مصیبتها غیرمنتظرهاند. دلیلی عمیقتر در پشت این امر نهفته است. باغهای خوب مانند هر اکوسیستم خوبی، پویا،
متغیر و منعطفاند. شکوه مرغزارها به درهمبرهمبودن آنهاست: علفها و گلهای مختلف ممکن است با تغییر شرایط رشد کنند یا از بین بروند و هیچ تضمینی وجود ندارد که گیاهی خاص، بلندترین یا زیباترین یا پرگلترین گیاه شود. باغبان خوب سعی میکند خاکی حاصلخیز فراهم کند که بتواند اکوسیستم کاملی از گیاهان مختلف را با قوتها و زیباییهای خاص و با ضعفها و دشواریهای خاص حفظ کند. یک باغ خوب، برخلاف یک صندلی خوب، همواره در حال تغییر است؛ چون با تغییرات شرایط جوی و فصلها سازگار میشود. در بلندمدت، این نوع سیستمِ متنوع، منعطف، پیچیده و پویا، قویتر خواهد بود و نسبتبه مراقبتشدهترین شکوفۀ گلخانهای، سازگاریپذیری بیشتری خواهد داشت. وظیفۀ ما بهعنوان والدین و بهعنوان جامعه این نیست که ذهنِ فرزندانمان را شکل دهیم؛ بلکه وظیفهمان این است که به این ذهنها اجازه دهیم تا تمام احتمالات موجود در دنیا را کاوش کنند. کار ما تولید نوعی خاص از کودک نیست؛ بلکه فراهمکردن محیطی حفاظتشده و پر از عشق، امنیت و ثبات است که در آن بچههای مختلف و غیرقابلپیشبینی شکوفا شوند. امروزه، بهخصوص در امریکا پدر/مادربودن آسان نیست و نیازمند زمان، انرژی و پولی است که حمایت و تربیت موردنیاز کودکان را فراهم میکند. ما در جوامع کوچک تکامل یافتیم، جایی که گروهی گسترده از سرپرستان میتوانستند بهطور همزمان برای بچههایی که دوست داشتند، منابع فراهم کنند. در دنیای بزرگ و پساصنعتیِ امروز، اکثر فعالیتهای انسان را طوری در نظر میگیریم که گویی نوعی تولید یا نوعی مصرف هستند، بهطوریکه پرورش فرزند را نوعی کار کمدرآمد یا نوعی تجملات بسیار پرهزینه میدانیم. اما صنعت «تربیت فرزند» راه چاره نیست؛ بلکه باید راهی بیابیم تا به والدین کمک کنیم که پدر/مادر باشند و عشق و مراقبتی را که کودکان مستحق آناند، برایشان فراهم نمایند.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۸ جولای ۲۰۱۶ با عنوان A Manifesto Against Parenting در وبسایت وال استریت ژورنال منتشر شده است.
* این نوشتار برگرفته است از کتاب باغبان و نجار؛ علم نوین رشد کودک، چه چیز درمورد رابطۀ بین والدین و کودکان به ما میگوید، نوشتۀ دکتر گوپنیک. این کتاب را انتشارات اف.اس.جی در آگوست ۲۰۱۶ منتشر کرد. دکتر گوپنیک استاد روانشناسی در دانشگاه کلیفرنیا، برکلی و نویسندۀ همیشگی ستون «ذهن و ماده» در والاستریت ژورنال است.
[۱] alloparents
[۲] Pleistocene دورۀ زمینشناختیای که از حدود دومیلیون سال پیش تا دههزار سال پیش را در بر میگیرد.