مركانتيليسم زنده است
آيا ميتوان تصور كرد كه فردي به خاطر كاهش ارزش داراييهايش خوشحالي كند؟
شايد بسياري از آمريكاييها نميدانند كه امروزه برخي از رهبران سياسي و رسانههاي غالب اين كشور از باورهايي پشتيباني ميكنند كه بيش از دويست سال پيش بطلانشان ثابت شد و گوشهاي رها شد. چنان كه در بسياري از فيلمهاي ترسناك ميبينيم، گاهي اوقات مردهها بيتحرك در گوشهاي باقي نميمانند.
زماني كه در دانشگاه اقتصاد ميخواندم، آموختم كه مركانتيليسم، فئوداليسم را از ميدان به در كرد و خود به مكتب اقتصادي مسلط در اواخر قرون وسطي بدل شد. مركانتيليسم يا «مليگرايي اقتصادي با هدف ساخت كشوري ثروتمند و پرقدرت» بر اين منطق استوار است: «هر چه كشور ثروتمندتر باشد، قدرت بيشتري خواهد داشت و هر چه قويتر باشد، يكايك افرادي كه در قلمرو آن زندگي ميكنند، روزگار بهتري خواهند داشت.» مركانتيليسم تا سده 17 ميلادي به شكلي جدي به چالش كشيده نشد و اين آدام اسميت بود كه 235 سال قبل با انتشار ثروت ملل، آخرين تير را بر قلب آن زد. شايد بيشتر اقتصاددانان به اين ديدگاه روشن تاريخي معتقد باشند؛ اما به نظر ميرسد كه ديگران هيچگاه متوجه اين موضوع نشدهاند. شوربختانه ايدههاي كهنه و ضدمولد مركانتيليستي هنوز در آمريكاي قرن بيست و يكم زنده و پابرجا ماندهاند.
مركانتيليسم مجموعهاي نسبتا آشفته از ايدههايي است كه اشاره ميكنند اجزاي تشكيلدهنده جامعه چگونه بايد سازماندهي شوند. نويسندگان مركانتيليست همواره با يكديگر توافق نداشتهاند و جالب اينجا است كه غالبا به نقد نظام مركانتيليستي نشستهاند. با اين همه چند درونمايه اساسي انگشتشمار از ميان باورهاي آنها سر بر آورده است: تدابير حمايتي بايد براي محافظت از توليدكنندگان داخلي به كار بسته شوند؛ صادرات بايد افزايش يابد و واردات كاسته شود؛ اشتغال بايد در بازار داخلي پر و بال گيرد و سياستهاي پولي بايد بر حجم پول و فلزات گرانبها بيفزايند. در ارتباط با اين نكته آخر، هر چند درست است كه كالاهاي مصرفي كيفيت زندگي ما را بالا ميبرند، اما مركانتيليستها معتقد بودند كه پول بهتر از كالاهاست؛ چون همواره ميتواند كالاهاي بيشتري را بخرد؛ در حالي كه ممكن است كالاها به فروش نرسند يا حتي فاسد شوند. به علاوه، به عقيده آنها كالاها مصرف ميشوند و از اين رو «از دست ميروند»، اما فلزات گرانبها ارزشي پايدار دارند.
مركانتيليسم نظريهاي اقتصادي از منظر صادركنندگان، حمايتگرايان، سياستمداران و محتكران پول است و مهمترين بخشهايي كه از آن سود ميبرند، كسبوكارهاي بزرگ و دولت بزرگ است. اساسا هرچه كالاهاي بيشتري را در خارج از كشور خود بفروشيد و طلا و نقره بيشتري وارد كنيد و با اطمينان خاطر در گاوصندوقهايتان نگه داريد، وضع بهتري خواهيد داشت. پيامدهاي اين شيوه تفكر از اين قرارند كه صادرات خوب است و واردات بد، پول ضعيف فوقالعاده است و مازادهاي تجاري بهترين چيزهاي عالم هستند.
بسياري از سياستمداران از گروههاي مختلف، چه خود بدانند و چه نه، باورهايي مركانتيليستي دارند. نگاهي به خبرها بيندازيد تا ببينيد كه دولتيها و رسانهايها غالبا ديدگاههايي مركانتيليستي را بر زبان ميرانند: پول ملي شركاي تجاري ما بيش از حد ارزان است و كسري تجارمان زيادي بالا است و اين دو عامل در كنار هم از اشتغال داخلي ما ميكاهند.
يك اقدام مركانتيليستي كه كشوري مانند آمريكا ميتواند به آن متوسل شود، كاهش ارزش پول است كه همزمان صادرات آن را ارزانتر و وارداتش را گرانتر ميكند. ممكن است كه اين اصل مركانتيليستي منطقي به نظر آيد؛ اما ضدمولد است. آيا اگر شما در كيف پولتان مقداري دلار و من، ين داشته باشم و ارزش دلارهاي شما پايين بيايد و نسبت به من فقيرتر شويد، ناراحت نخواهيد بود؟ آيا ميتوانيد فردي را تصور كنيد كه به خاطر كاهش ارزش داراييهايش خوشحالي كند؟
آيا در سبد داراييهايتان دلار بيشتري نسبت به ين يا يوآن يا يورو داريد؟ من دارم. نميخواهيد كه ارزش سبد داراييهايتان بالا رود؟ من كه ميخواهم. پس چرا بايد به دنبال كاهش ارزش دلار آمريكا باشيم؟
هر چند من دارايي در قالب طلا و نقره ندارم؛ اما اين دو ذخيرهاي از ارزش – راهي براي دستيابي به يك هدف – هستند و نه خود هدف. ما اميدواريم كه طلا و نقره خود (و دلار، ين، يوآن و يوروهايمان) را روزي براي خريد خانه، اتومبيل، خدمات آموزشي و سفرهاي بيشتر به كار گيريم. اين كالاها و خدمات هستند – و نه ابزارهاي مياني ذخيره ارزش مورد استفاده براي خريد آنها – كه زندگي ما را بهبود ميبخشند و بر غناي آن ميافزايند. اقدامات مركانتيليستي با تمركز بر انباشت پول و ممانعت ساختاري از ورود بازار به اين فرآيند باعث ميشوند كه به ميزان كمتري از كالاها و خدماتي كه ميخواهيم، دست يابيم.
ديگر اقدامات مركانتيليستي در دسترس براي دولت آمريكا شامل وضع محدوديتها و تعرفههاي وارداتي ميشوند كه سياستمداران و نخبگان مختلف به كرات به بحث درباره آنها مينشينند و طرفداريشان را ميكنند. دولت با انجام چنين فعاليتهايي كه ادعا ميشود هدفشان كمك به شهروندان عادي كشور است، خريد آنچه را كه ميخواهيم، براي ما سختتر و پرهزينهتر ميكند.
بگذاريد مستقيما به بحث درباره كسري تجاري كه از آن بسيار بد گفته شده، بپردازيم. اگر من خودرويي ساختهشده در ژاپن را از تويوتا بخرم، چه اتفاقي ميافتد؟ پاسخ ساده است. خودروي خوبي به دست ميآورم و يك بنگاه ژاپني مقداري دلار دريافت ميكند كه بعد آن را به تامينكنندگان، كارگران و سهامداران خود (كه من نيز جزء اين دسته آخر هستم) ميپردازد. اين افراد چه كاري را ميتوانند با دلارهايي كه روي كالاهاي آمريكايي خرج نميكنند، انجام دهند؟ تنها پنج كار: خريد داراييهاي آمريكايي از جمله سهام، اوراق قرضه و زمين؛ سرمايهگذاري مستقيم در آمريكا از طريق ساخت كارخانه و …؛ خريد خدمات آمريكايي؛ مبادله دلارها در بازار ارز يا حفظ آنها نزد خود.
خريداران با ابتياع داراييها يا خدمات آمريكايي، مردم و شركتهاي اين كشور را ثروتمندتر ميكنند. گذشته از هر چيز، در هر مبادلهاي دو طرف سود ميبرند و در غير اين صورت براي انجام آن پيشقدم نخواهند شد. سرمايهگذاري مستقيم در كارخانهها و تجهيزات، بهرهوري و بنابراين دستمزد كارگران آمريكايي را بالا ميبرد. اگر اين خارجيها دلارهايشان را نزد خود نگه دارند، آن گاه ما خودروهايي پرارزش خواهيم داشت و آنها تكه كاغذهايي ارزان كه دولت ميتواند با صرف چند پني چاپشان كند. اگر آنها دلارهاي خود را در بازارهاي بينالمللي ارز مبادله كنند، فرد يا سازمان مقابلشان نيز همان تصميمهاي سرمايهگذاري، خريد محصولات، خريد خدمات، مبادله و نگهداري را در برابر خود خواهد ديد.
در بدترين حالت، دلارهاي ما براي خريد كالاها، خدمات يا داراييهاي آمريكايي به كشور بازميگردند. در بهترين حالت، اين دلارها بازنميگردند و كالاهايي سودمند را واقعا به رايگان در اختيار خواهيم داشت. كسري تجاري اين بهترين حالت را بازميتاباند؛ در حالي كه مازاد تجاري انعكاسي است از بدترين حالت كه البته هنوز حالتي مطلوب است.
مركانتيليستها از كشوري قوي با ارتشي پرقدرت دفاع ميكردند. با واردات كالاهاي كارخانهاي، برخي نگران كاهش توان توليدي آمريكا ميشوند و بنابراين اين مركانتيليستها هستند كه تنها استدلال جديد را در دفاع از قوي نگه داشتن توليد داخلي به بهاي ضرر ديگر بخشهاي اقتصاد بيان ميكنند. آنها ميپرسند: «چه اتفاقي ميافتد اگر به صحنه جنگ وارد شويم؛ در حالي كه هيچ تواني براي ساخت تانك و سلاح نداريم؟» سادهترين راه البته اين است كه از شروع هر گونه جنگي بپرهيزيم. (تاريخ نشان ميدهد كه اين نامحتمل است.) ارتش آمريكا هميشه ارتشي ورزيده است و توليدات اين كشور پيوسته قدرتمند هستند. گر چه درست است كه بخش توليد آمريكا هفت ميليون كارگر را از سالهاي پاياني دهه 1970 به اين سو از دست داده؛ اما كارگران كنوني آن سه برابر بيشتر از همتايان خود در سال 1972 توليد ميكنند. بخش توليد در آمريكا در سال 2007 – پيش از آغاز ركود –
ركوردي بيسابقه را به جا گذاشت. در نظر داشته باشيد كه اگر بخش توليد آمريكا اقتصادي جدا بود، با داشتن توليد سالانهاي معادل 155/2 تريليون دلار به خوبي به عنوان ششمين اقتصاد بزرگ دنيا ميان اقتصادهاي فرانسه و بريتانيا قرار ميگرفت.
مركانتيليستهاي جديد ميگويند كه مصرفكنندگان آمريكايي به دليل وجود تعرفهها، محدوديتهاي وارداتي و كاهش ارزش دلار جهت پشتيباني و حمايت از توليدكنندگان آمريكايي كه بعد ميتوانند كارگراني را استخدام و كالاهايي را صادر كنند و اسكناسهايي را به اين كشور وارد سازند، بايد قيمتهاي بالاتري را بپردازند. اقتصاددانان مدرن در پاسخ ميگويند كه اين راهي است براي فقيرتر كردن كشورها و نه ثروتمندتر كردن آنها. تجارت به هر دو طرف آن سود ميرساند، چه در آلمان ساكن باشند و چه در آلماتي. راه ثروتمند كردن كشور اين است كه ارز را پايدار نگاه داريم و امكان شكوفايي تجارت داخلي و بينالمللي را فراهم آوريم. با اين كار به افراد و مناطق جغرافيايي مختلف اجازه ميدهيم كه در كار خود تخصص يابند و مزيت رقابتيشان را – يعني عرصهاي از توليد را كه بيشترين بهرهوري را در آن دارند و كالاهاي مورد تقاضاي ديگران را در آن كارآتر از همه ميسازند – كشف كنند. ما با يافتن و پي گرفتن مزيت رقابتي خود، بيشترين ارزش را به ازاي مقدار مشخصي از دروندادها به دست ميآوريم و دولت به منزله يك كل ثروتمندتر ميشود.
به قول آدام اسميت، اين سخن خردمندانه هر رييس دورانديشي در خانواده است كه نبايد كوشيد چيزي را كه ساختش گرانتر از خريد آن درميآيد، در خانه توليد كرد. اگر كشوري خارجي بتواند كالايي را ارزانتر از آنچه خودمان ميتوانيم، در اختيار ما قرار دهد، بهتر است كه آن را با بخشي از محصول صنايع خودمان كه به گونهاي به كار گرفته شده كه در آن مزيت داريم، بخريم.
حفاظت از صنايع داخلي جاذبهاي خاص دارد. بر پايه تفكر مركانتيليستي ميتوانيم با دور نگه داشتن رقباي خارجي از بازارهاي خود، مشاغل آمريكاييها را حفظ كنيم و سرپناهي را كه صنايع دست به گريبان با اين رقابت براي كسب قدرت نياز دارند، براي آنها فراهم آوريم. شوربختانه واقعيت حمايتگرايي كاملا زشت است. اولا انرژيهايي وجود دارند كه به جاي آنكه براي اتخاذ تصميمات دشوار و خلق صنايعي مولد به كار گرفته شوند، صرف لابيزني در كنگره ميشوند. مساله دوم هزينه مستقيم مشاغل حمايتشده است. مثلا مصرفكنندگان آمريكايي مجبور شدهاند كه براي نجات 226 شغل در بخش توليد چمدان در آمريكا، سالانه 290 ميليون دلار اضافي براي خريد اين محصول بپردازند كه به رقم تكاندهنده 285/1 ميليون دلار براي هر شغل نجاتيافته سر ميكشد. (هيچ كس و مخصوصا هيچ كدام از مصرفكنندگان آمريكايي معتقد نيستند كه اين شغلها از چنين ارزشي برخوردار بودهاند.) نكته سوم اين است كه معمولا در صنايعي كه محصول حمايتشده را به كار ميگيرند، كارگران بيشتري در قياس با صنايع سازنده اين محصول استخدام ميشوند. مثلا تعداد كارگران در صنايع فولادبر 57 برابر شمار آنها در صنايع فولادساز است. بالا بردن قيمت فولاد به 57 كارگري كه از آن استفاده ميكنند آسيب ميرساند؛ در حالي كه در اين ميان تنها به يك كارگر توليدكننده فولاد كمك ميشود و تمام مصرفكنندگاني را نيز كه زيان ميبينند، به اين ماجرا بيفزاييد.
خالي از لطف نيست كه بپرسيم چرا مصرفكنندگان بايد وادار به پشتيباني از توليدكنندگان شوند؟ چرا توليدكنندگان را به مطالبه قيمتي اندك از مصرفكنندگان وانداريم؟ هر كدام از اين كارها بهاندازه ديگري، مندرآوردي و خودسرانه است. به واقع بيشتر ما شنيدهايم كه دوستي («مصرفكننده») خودرويي را از دوستي ديگر («توليدكننده») ميخرد و بر رابطه دوستي خود براي درخواست قيمتي پايينتر از فروشنده تكيه ميكند.
سياستهاي مركانتيليستي ما و كشورمان را فقيرتر ميكنند، نه ثروتمندتر؛ اما اين چيزي است كه با گوش دادن به صحبتهاي بيشتر سياستمداران يا با خواندن اكثر روزنامهها هيچ گاه از آن آگاه نخواهيم شد. آدام اسميت نظام مركانتيليستي را دسيسهاي بزرگ از سوي توليدكنندگان و تجار عليه مصرفكنندگان ميدانست و در سال 1776 نوشت كه «با اين همه هيچ چيز نميتواند از اين مكتب توازن تجاري مضحكتر باشد.» به قول اقتصادداني به نام هنري جورج، «آنچه حمايتگرايي به ما ميآموزد، اين است كه بكوشيم آنچه را كه دشمنانمان در روزهاي جنگ بر سر ما ميآورند، در زمان صلح خود با خود انجام دهيم.» اين هيچ گاه سياستي خوب نخواهد بود و هرگز آمريكا را قدرتمند نخواهد كرد. آيا زمان آن نرسيده كه اين ايدههاي قديمي را كنار بگذاريم و به استادان بافراست علم اقتصاد مدرن گوش فرادهيم؟
چارلز هوپر
مترجم: محسن رنجبر
منبع: ايكانليب