چرا نظريه

دولت نمی‌تواند جانشین بخش خصوصی باشد
آگوست 10, 2012
تفکر سياسي از ديدگاه شيخ اشراق
آگوست 10, 2012

 

ژان بودريار- ترجمه؛ ياسر نوذري / yaser_nozari@yahoo.com ژان بودريار يکي از تاثيرگذارترين نظريه پردازان وضعيت پسامدرن است. آثار او که مطالعاتي بينارشته يي در زمينه هاي مختلفي چون فلسفه، جامعه شناسي، انديشه سياسي، زبانشناسي و داستان هاي علمي تخيلي است، از ابتداي دهه 70 تا به امروز همراه با واکنش هاي متفاوتي بوده است. بسياري از همان ابتدا از پيروان او شدند و خيلي ها همچون کريستوفر نوريس به شدت از او انتقاد کردند. هر چند عمده فعاليت بودريار به مطالعات او درباره رسانه اختصاص دارد اما وي در ساير زمينه هاي نظري وضعيت پسامدرن نيز مواضع جالب توجهي دارد. نوشته زير اولين متن از فصل نهم کتابHatred of Capitalism, A Reader است که در آن علاوه بر اين، آثاري از دلوز، گاتاري، ليوتار و فوکو نيز به چشم مي خورد. نقد او بر جهان رسانه يي نقدي تند و گاهي راديکال است. او بيش از همه از نيچه در آثارش تاثير گرفته است. نقد مداوم او بر عقلانيت روشنگري و انسانگرايي ليبرال نشانگر اين واقعيت است. همان گونه که خود در اين نوشته يادآور مي شود، نوشتار او بيش از هر چيز «اغواگر» است و همين دليل تاثيرگذاري آثار بودريار است. بازتاب «واقعي» بودن يا وارد شدن به رابطه منفيت نقادانه با واقعي، نمي تواند هدف نظريه باشد. اين وعده راستين دوره ماندگاري از روشنگري بود، و امروز اعتبار اخلاقي روشنفکرانه را معين مي کند. اما امروزه اين ديالکتيک جذاب، ناپايدار به نظر مي آيد. نظريه به چه کار مي آيد؟ اگر جهان با مفهوم واقعي که ما بر آن تحميل مي کنيم سازگاري ندارد، بي شک کارکرد نظريه نه آشتي دادن، بلکه بالعکس فريفتن، دور کردن مسائل از موقعيت شان و واداشتن آنها به يک فراوجود ناسازگار با واقعي است. نظريه بهاي سنگين اين را با يک خود- ويرانگري پيشگويانه مي دهد. حتي اگر نظريه از برتري اقتصادي سخن مي گويد، خود نمي تواند يک تئوري اقتصادي براي گفتماني غخاصف باشد. براي سخن گفتن از افراط و ازخودگذشتگي، نظريه بايد خود افراطي و از خود گذشته باشد. اگر از وانموده حرف مي زند خود بايد به وانموده تبديل شود و از خط مشي هاي مشابه ابژه اش پيروي کند. اگر از اغوا حرف مي زند، خود بايد اغواگر باشد و از حيله هاي يکسان بهره گيرد. اگر نظريه ديگر به گفتماني از حقيقت رغبت ندارد، بايد متصور جهاني باشد که در آن حقيقت ناديده گرفته شده است و تنها اين گونه است که نظريه به عين ابژه اش تبديل مي شود. مقام نظريه نمي تواند چيزي جز به چالش کشيدن واقعي باشد. يا بيش از اين، اين رابطه يک چالش نسبي است چرا که واقعي خود بي ترديد تنها چالشي براي نظريه است. اين بيان عيني مسائل نيست، بلکه محدوديت راديکال تحليل است که فراتر از آن نه ديگر چيزي پيروي مي شود و نه مي توان درباره اش چيز ديگري گفت. همچنين نظريه به تنهايي براي نقض واقعي کافي است، که خود يک محدوديت دست نيافتني است. ناممکني در آشتي نظريه با واقعي، پيامد ناممکني آشتي سوژه و اهدافش است. تمام تلاش ها براي اين آشتي، وهمي و محکوم به شکست است. تحليل و تبيين تنها براي نظريه کافي نيست. نظريه خود بايد يک رخداد در جهاني که تبيين مي کند، باشد و براي رسيدن به اين هدف، نظريه بايد در اين منطق مشارکت کند و به آن سرعت بخشد. بايد از تمام ارجاعاتش بگسلد و اهتمامش را فقط صرف آينده کند. نظريه بايد امروزه به بهاي عمدي تحريف واقعيت موجود عمل کند. در اين راه بايد از نمونه تاريخ پيروي کرد که بسياري مسائل را از اساس اسطوره يي شان جدا کرد تا آنها را در زمان واژگون کند. امروزه بايد اين مسائل از تاريخ و اهداف شان جدا شوند بلکه شايد معماهايشان، مسير بازگشت پذيرشان و سرنوشت شان را بازيابند. نظريه بايد سرنوشت خود را پيش بيني کند، چرا که براي هر تفکري بايد انتظار آينده يي عجيب را داشت. در هر حال، نظريه محکوم به انحراف و کج فهمي است، چه بهتر که خود را منحرف کند تا از خود منحرف شود. اگر نظريه به هر تاثير راستيني گرايش دارد، بايد آن را تحت الشعاع حرکت خود قرار دهد و اين دليل وجود نوشتار است. اگر تفکر اين انحراف را در نوشتار خود پيش بيني نکند، جهان آن را از راه عوام گرايي، نمايش يا تکرار انجام خواهد داد. اگر حقيقت خود را فريب ندهد، جهان آن را به وسيله هاي مختلف جادو خواهد کرد، با نوعي کنايه عيني يا با کينه توزي. بنابراين هدف از گفتن اينکه جهان جذبه يي است چيست؟ کنايه آميز است يا عيني؟ جهان اينچنين است بله. هدف از اينکه بگوييم اين طور نيست چيست؟ در هر حال اينچنين است. هدف از نگفتن آن چيست؟ تمام آنچه نظريه مي تواند انجام دهد تحريک جهان براي «بيشتر» است؛ بيشتر عيني بودن، بيشتر کنايي بودن، بيشتر اغواگر بودن، بيشتر واقعي يا غيرواقعي بودن. ديگر چه؟ نظريه تنها در اين «اهريمن زدايي» معني پيدا مي کند. اين گونه است که قدرت يک نشانه مهلک را به دست مي آورد، حتي بي شفقت تر از واقعيت، که شايد بتواند ما را در مقابل اين واقعيت بي شفقت، اين عينيت، اين زرق و برق جهان که بي تفاوتي اش اگر ما هوشيار بوديم ما را به خشم مي آورد، محافظت کند. بياييد همچون رواقيان باشيم؛ اگر جهان مخرب است، مخرب تر باشيم. اگر بي تفاوت است ما بي تفاوت تر باشيم. ما بايد جهان را به وسيله بي تفاوتي که در کمترين حالت با بي تفاوتي خودش يکسان است، تسخير و اغوا کنيم. براي مقابله با سرعت گيري شبکه ها و مدارها، جهان به دنبال آهستگي خواهد بود، به دنبال ايستايي. در حرکتي مشابه جهان به دنبال چيزي سريع تر از وسايل ارتباطي خواهد بود، چيزي همچون يک چالش يک دوئل. در طرفي ايستايي و سکون، و در طرف ديگر چالش و دوئل. مخرب، زشت، بازگشت پذير، نمادين يا هر چيز ديگر، مفاهيمي نيستند که فرضيه را از حکمش تمييز دهند. اعلام تخريب، خود مخرب است يا اساساً چيزي نيست. در اين معني، گفتماني است که حقيقت را از آن گرفته اند (درست مثل اينکه کسي صندلي را از زير شخصي که مي خواهد بنشيند، بکشد).
]]>

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *