نويسنده: دونالد جي. بودرو
مترجم: حسن افروزي
بياييد در مورد لفاظيهاي افرادي كه مخالف آزادي عبور و مرور بين مرزها هستند، بحث كنيم. مخالفان آزادي اساسا كشور را با يك خانه قياس ميكنند. «شما، در خانهتان را قفل ميكنيد. نه؟» اين مخالفان مهاجرت اينگونه فكر ميكنند كه هر چيزي كه براي يك خانه با عقل جور در آيد براي يك كشور نيز صادق است.
قياسها براي تحليلها، بحثها و متقاعد ساختن افراد خوباند. ولي همان طور ميتوانند روشنگر يك امر باشند، ميتوانند گمراهكننده نيز باشند. استفاده از آنها هميشه بايد با دقتي زياد همراه باشد.
تشبيه يك كشور به يك خانه بيش از آنكه روشنگر باشد، گمراهكننده است. بر خلاف يك خانه، يك كشور – يا حداقل كشوري كه شهروندان آن آزاد باشند – يك محدوده خصوصي نيست، برخلاف خانه كه متعلق به صاحب آن است، يك كشور متعلق به هيچ كسي نيست. همچنين برخلاف خانه، كه در آن فضا براي افراد خانه با توافق ساكنين اختصاص داده ميشود در يك كشور آزاد تخصيص آن بنا به معاملات و تراكنشهاي بازار صورت ميگيرد. كسي كه وارد يك كشور ميشود و مسكني را ميخرد مانند مزاحمي كه وارد يك خانه شده، مخل آسايش افراد ديگر نميشود. به علاوه، كسي كه به عنوان مزاحم وارد خانه كسي ميشود معمولا خساراتي را به افراد ساكن آن خانه وارد ميكند، در حالي كه افرادي كه وارد يك كشور ميشوند معمولا هيچ مزاحمتي براي ديگر ساكنان آن كشور ايجاد نميكنند.
علاوه بر اينها، هرجايي در خانه خصوصي است و هيچ جايي در آن براي عموم در دسترس نيست. كسي كه ساكن يك خانه محسوب نميشود بدون اجازه ساكنين آن خانه نميتواند وارد آن شود و هر اجازهاي براي ورود به خانه غيرقابل انتقال و داراي زماني محدود است كه زمان و شرايط حضور آن فرد را در آن خانه مشخص ميكند. ولي در يك كشور، اين گونه نيست. هر كشوري پر از مكانهايي است كه استفاده از آنها براي عموم آزاد است. راهها، پيادهروها، پاركها، ميدانها، مراكز خريد، فرودگاهها و… بنا به ماهيتشان براي عموم قابل دسترس و استفادهاند.
همچنين در يك خانه، همه ساكنين همديگر را ميشناسند، ولي در يك كشور تقريبا همه ساكنين با هم غريبه باقي ميمانند. تعداد آمريكاييهايي كه من از بين جمعيت بيش از 300ميليوني آن ميشناسم، كاملا ناچيز است. همين مطلب براي ديگر آمريكاييها نيز – حتي رييس جمهور – صادق است.
تشبيه يك كشور به يك خانه، اين توهم را ايجاد ميكند كه شهروندان آن ميتوانند مانند ساكنين يك خانه به يكديگر اعتماد كنند. در صورتي كه اگر من شبها در خانه خودم را قفل ميكنم، به خاطر اين است كه از خانوادهام در مقابل خشونت ديگر آمريكاييها حفاظت كنم. اگر هم اكنون تمامي افراد بيگانه، بلافاصله و براي هميشه از آمريكا اخراج ميشدند، من – مثل تمام آمريكاييهاي ديگر – باز هم شبها در خانه خود را قفل ميكردم.
مساله اين است كه رابطه هر يك از ما با ديگر شهروندان آمريكايي چيزي است كه كاملا مربوط به خود ماست و حد و اندازه خاص خود را دارد. به عبارتي ميتوان گفت كه اين روابط بر اساس روابط بازار و تمايلات شخصي شكل ميگيرد. اين روابط از نوع روابط شخصي نيستند كه بين افراد ساكن در يك خانه وجود دارد، بلكه از نوع روابطياند كه هر يك از ما با افراد مختلف در كشورهاي مختلف جهان داريم.
بنابراين قياس يك خانه با يك كشور، چه ارزشي دارد؟ ارزشي بسيار كم. هيچ كس در يك شهر اصراري براي خاموش كردن چراغها در شب ندارد (اشاره به اينكه افراد در خانههاي شخصي در هنگام شب به خواب ميروند و چراغها را خاموش ميكنند) و افراد بسيار كمي از شهروندان آمريكا موافق اين مساله خواهند بود كه قدرتي در اختيار دولت قرار گيرد كه در امور شهروندان به گونهاي دخالت كند كه ساكنين يك خانه در امور يكديگر.
مشكل ديگر اين قياس اين است كه اگر مقايسه نوعي قلمرو سياسي (مانند يك كشور) با يك خانه صحيح و بيعيب است، پس مقايسه ديگر نوعهاي قلمروهاي سياسي (مانند ايالات، استانها يا شهرها) نيز با خانه صحيح و بيعيب است. با اين حال من هرگز نشنيدهام كه ايالتي، استاني يا شهري دست به وضع محدوديت قانوني براي عبور و مرور بين مرزهايش بزند، ولي چرا نبايد اين طور باشد؟ اگر يك قلمرو سياسي واقعا مانند يك خانه است، بنابراين عدم وضع محدوديت قانوني براي عبور و مرور براي مرزهاي يك ايالت كاري اشتباه است.
بله، درست است كه قانون اساسي آمريكا، وضع چنين قوانيني را براي ايالات و مناطق منع كرده است، ولي اين نيز درست است كه اين سند به عنوان ملاك هيچگاه اين اجازه را به دولت ايالات متحده نداده است كه به كنترل مهاجرت بپردازد. قانون اساسي اين اجازه را به كنگره ميدهد كه شرايط اعطاي تابعيت ايالات متحده را تعيين كند، ولي حرفي در مورد محدود كردن مهاجرت به اين كشور نميزند. نكته قابلتاملي كه در اينگونه بودن قانون اساسي وجود دارد اين است كه به وجود آورندگان آمريكا ميدانستند كه كشور مثل يك خانه نيست كه بايد درش را «قفل كرد».
به عبارتي، كساني كه از كشور به عنوان خانه «ما» ياد ميكنند، به دنبال آنند كه با تحريك احساسات ما نسبت به اهميت حقوق مالكيت خصوصي، نظر ما را نسبت به كشورمان نيز به چنين مسيري سوق دهند. چون من امور خانه خود را كنترل ميكنم، اهميت حقوق خصوصي را در آن تصديق ميكنم. اين خانه، خانه من و خانوادهام است، متعلق به ماست و غير از هيچ كسي حقي در قبال آن ندارد. اگر روزي همسايه من با يك تفنگ جلوي در خانه من بايستد و از ورود ميهمانهاي دعوت شده من به خانه جلوگيري كند، مسلما او حقوق مرا زير پاگذارده است. اعمال او در واقع باعث پايمال شدن حقوقي از من و خانوادهام ميشود كه به درستي از آن ما بودهاند.
بدين ترتيب، هنگامي كه بعضي از شهروندان آمريكايي از دولت آمريكا براي جلوگيري از ورود صلح آميز غيرآمريكاييها به اين كشور جلوگيري ميكنند، آزادي و حقوق من به عنوان يك شهروند آمريكايي پايمال ميگردد؛ چرا كه اين كار دقيقا حكايت همسايهاي است كه جلوي ورود ميهمانهاي مرا به خانهام گرفته است. در واقع تقدس حقوق مالكيت خصوصي با چنين اعمالي و چنين سياستهايي زير سوال رفته است.