واژه “توازن قوا” (Balance Of Power) يكي از پرسابقه و پركاربردترين واژههاي مربوط به روابط بينالملل به ويژه در نظريههاي واقعگرا ميباشد معناي ساده واژه توازن قوا عبارت است از وجود نوعي تعادل بين قدرت كشورهاي عضو نظام بينالملل به نحوي كه هيچكدام از آنها نتوانند از چنان قدرت مسلطي برخوردار شوند كه اراده خود را بر ديگران تحميل كنند. واژه توازن قوا از سابقه تاريخي زيادي برخوردار است و براي نظريه پردازان سياسي و سياستمداران دوره باستان نيز آشنا بوده است. با اين وجود، از ابتداي قرن ۱۷ ميلادي يعني زماني كه علم حقوق بينالملل به دست گروسيوس و پيروانش شكل گرفت، نظريه توازن قوا به عنوان يك اصل بنيادي ديپلماسي تدوين شد. اين اصل از زمان شكل گيري به عنوان ستون هاي علم سياست مطرح شد. در اواسط قرن هفدهم توازن قوا به عنوان يك سياست اروپايي بر ضد لويي شانزدهم پادشاه فرانسه جهت گيري شد. بعد از آن اين سياست براي مدتها به عنوان هدف اعلام شده دولت انگليس بود. همچنين در نظام بين الملل اروپايي كه از سال ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴ با عنوان «كنسرت اروپا» حاكم بود اصل توازن قوا محور و بنيان آن و عامل اساسي پيشگيري از جنگ به حساب مي آمد. با توجه به اين كه در نظام بينالملل هر كشور در پي به حداكثر رساندن قدرت و منافع خود است وجود نظام توازن قوا مستلزم اين است كه كشورها اين آمادگي را داشته باشند تا به اقتضاي شرايط در اتحادها و ائتلافهاي خود تغيير دهند. بر مبناي نظريه توازن قوا تا زماني كه بين كشورها يا بلوكهاي جهاني از نظر قدرت توازن وجود داشته باشد احتمال شروع جنگ و درگيري بين آنها وجود نخواهد داشت. اما چنانچه توازن قوا بين دو كشور يا دو اتحاديه و بلوك بينالمللي به هم بخورد احتمال جنگ و درگيري بين آنها افزايش مييابد. پس از جنگ جهاني دوم با ظهور دو ابرقدرت آمريكا و شوروي با اختلاف ايدئولوژي گسترده بين آنها، نظام بينالمللي چندقطبي مبتني بر توازن قوا به هم خورد. البته از دهه ۱۹۶۰ به بعد با ظهور چين و كشورهاي جهان سوم به صورت يك بلوك واحد بار ديگر توازن قوا به عنوان يك عنصر روابط بين الملل ظهور كرد. از سال ۱۹۹۱ به بعد كه اتحاد جماهير شوروي فروپاشيد آمريكا به عنوان تنها ابرقدرت حاضر كه از قدرت نظامي مسلط و قدرت اقتصادي بزرگي برخوردار بود مدعي نظام بين المللي تك قطبي به رهبري خود شد. در پرتو اين شرايط و نبود قدرت هاي بازدارنده آمريكا ماجراجوييهاي گستردهاي را در جهان آغاز كرد كه حمله به سومالي، جنگ افغانستان و اكنون نيز جنگ عراق از نمونههاي آن است. مخالفتهاي گسترده جهاني با يكجانبهگراييهاي آمريكا و نيز شكست بسياري از روياهايي كه در پرتو اين رويكرد آمريكا براي خود متصور شده بود، اكنون موجب گشته تا بسياري از نظريه پردازان و سياستمداران بر اين نكته تاكيد كنند كه تنها شيوه ممكن براي لگام زدن بر يكجانبهگرايي هاي آمريكا شكلگيري مجدد يك نظام چندقطبي مبتني بر توازن قواست. همشهري آنلاين
]]>